و اما مهد کودک....
آقا یزدان ما ، از تاریخ 18/2/92 مثل یک آقا پسر گل میره مهد. چند ماهه که می دونستم که مامان جون و بابا جونش می خوان برن گرگان و دیگه کسی نیست که یزدانی رو نگه داره. به همین دلیل در جستجوی برستار بودم.به عالم و آدم سپردم که پرستار خوب پیدا کنه. چند مورد پیدا شد ولی تایید نشد. در این بین به بهترین مهد کودک ها هم سر زدم و امتحانی یکی دو روز یزدان رو به اتفاق خودم بردم گذاشتم.خودمم هم بودم ولی اصلا از من دور نمی شد. از اونجایی که یزدان پسر خیلی خونگرم و مهربونی هست و خیلی اجتماعیه ولی باز هم به من چسبیده بود. این بود که نگرانی من چندین برابر شدو من و بابای مهربونش شب و روز کارمون غصه خوردن بود.یک لحظه آروم ...
نویسنده :
مامان حبه
14:01